نور رويت تاب در شمع شبستان افکند

شاعر : خواجوي کرماني

اشکم آتش در دل لعل بدخشان افکندنور رويت تاب در شمع شبستان افکند
شمع عالمتاب گردون در شبستان افکنداي بسا دود جگر کز مهر رويت هر شبي
خويشتن را در ميان مي پرستان افکندصوفي صافي گر از لعل تو جامي در کشد
کشته‌ئي را از هوا برخاک ميدان افکندراستي را ترک تيرانداز مستت هر نفس
از تحير خون دل در جان مرجان افکنددرج ياقوت گهر پوشت چو گردد در فشان
ز آتش مهرت شرر در کاخ کيوان افکنديک نظر در کار خواجو کن که هر شب در فراق
از حيا آب دهن بر روي عمان افکندنزد طوفان سرشکش بين که ابر نوبهار