گر در مسجد نبندي سگ بمسجد در شود

شاعر : خواجوي کرماني

از دو عالم دست کوته کن چو سرو آزاده‌وارگر در مسجد نبندي سگ بمسجد در شود
نور نبود هر دروني را که در وي مهر نيستکانکه کوته دست باشد در جهان سرور شود
ممني کو دل بدست عشق بت روئي سپردآتشي چون برفروزي خانه روشن‌تر شود
مي‌نويسم شعر بر طومار و مي‌شويم باشکگر بکفر زلفش ايمان آورد کافر شود
همچو صبح ار صادقي خواجو مشو خالي ز مهربراميد آنکه شعر سوزناکم تر شود
ايکه هر دم عنبرت بر نسترن چنبر شودکانکه روز مهر ورزيدست نيک اختر شود
از هزاران دل يکي را باشد استعداد عشقسنبل از گل برفکن تا خانه پر عنبر شود
هر کرا وجدي نباشد کي بغلتاند سماعتا نگوئي درصدف هر قطره‌ئي گوهر شود
چشم را در بند تا در دل نيايد غير دوستآتشي بايد که تا دودي بروزن برشود