گرمي خسرو و شيرين بشکر کم نشود

شاعر : خواجوي کرماني

شعف ليلي‌و مجنون بنظر کم نشودگرمي خسرو و شيرين بشکر کم نشود
ذره دلشده را آتش خور کم نشودمهر چندانکه کشد تيغ و نمايد حدت
مهر خاطر بدم سرد سحر کم نشودصبح را چون نفس صدق زند باشه چرخ
شرف و منزلت مه بسفر کم نشودکارم از قطع منازل نپذيرد نقصان
عزت نوح بخواري پسر کم نشوددر چنان وقت که طوفان بلا برخيزد
آب دريا به اراجيف شمر کم نشودخصم بي آب اگر انکار کند طبع مرا
قيمت لعل بدخشان به حجر کم نشودجم اگر اهرمني سنگ زند بر جامش
همه دانند که تعظيم بشر کم نشودديو اگر گردن طاعت ننهد انسانرا
ور سها کور شود نور قمر کم نشودکاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند
جرم کفار بتعذيب سقر کم نشوددشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز
باغ را رايحه‌ي سنبل تر کم نشودگر گيا خشک مزاجي کند و طعنه زند
رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشودچه غم از منقصت بي هنران زانکه بخبث
حدت خاطر دانا بخطر کم نشودگر چه هست اهل خرد را خطر از بي خردان
که بشوب مگس نرخ شکر کم نشودسخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم
که بدين قيمت ياقوت و گهر کم نشودجوهري را چه غم از طعنه‌ي هر مشتريي
نطق عيسي بوجود دم خر کم نشودمکن انديشه ز ايذاي حسودان خواجو
قيمت سنگ نيفزايد و زر کم نشودسنگ بد گوهر اگر کاسه‌ي زرين شکند
که به تقبيح نظر نور بصر کم نشودگفته‌اند اين مثل و من دگرت مي‌گويم