شعف ليليو مجنون بنظر کم نشود | | گرمي خسرو و شيرين بشکر کم نشود |
ذره دلشده را آتش خور کم نشود | | مهر چندانکه کشد تيغ و نمايد حدت |
مهر خاطر بدم سرد سحر کم نشود | | صبح را چون نفس صدق زند باشه چرخ |
شرف و منزلت مه بسفر کم نشود | | کارم از قطع منازل نپذيرد نقصان |
عزت نوح بخواري پسر کم نشود | | در چنان وقت که طوفان بلا برخيزد |
آب دريا به اراجيف شمر کم نشود | | خصم بي آب اگر انکار کند طبع مرا |
قيمت لعل بدخشان به حجر کم نشود | | جم اگر اهرمني سنگ زند بر جامش |
همه دانند که تعظيم بشر کم نشود | | ديو اگر گردن طاعت ننهد انسانرا |
ور سها کور شود نور قمر کم نشود | | کاه اگر کوه شود سر بفلک بر نزند |
جرم کفار بتعذيب سقر کم نشود | | دشمنم گر بگدازد ز حسد گو بگداز |
باغ را رايحهي سنبل تر کم نشود | | گر گيا خشک مزاجي کند و طعنه زند |
رفعت و رتبت ارباب هنر کم نشود | | چه غم از منقصت بي هنران زانکه بخبث |
حدت خاطر دانا بخطر کم نشود | | گر چه هست اهل خرد را خطر از بي خردان |
که بشوب مگس نرخ شکر کم نشود | | سخنم را چه تفاوت کند از شورش خصم |
که بدين قيمت ياقوت و گهر کم نشود | | جوهري را چه غم از طعنهي هر مشتريي |
نطق عيسي بوجود دم خر کم نشود | | مکن انديشه ز ايذاي حسودان خواجو |
قيمت سنگ نيفزايد و زر کم نشود | | سنگ بد گوهر اگر کاسهي زرين شکند |
که به تقبيح نظر نور بصر کم نشود | | گفتهاند اين مثل و من دگرت ميگويم |