وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار شاعر : خواجوي کرماني از قدح دو آتشي خيز و روان کن آب را وقت صبوح شد بيار آن خورمه نقاب ار در خوي خجلت افکند چشمهي آفتاب را ماه قنينه آسمان چون بفروزد از افق ساغر چشم من بخون رنگ دهد شراب را وقت سحر که بلبله قهقهه بر چمن زند دود برآيد از جگر ز آتش دل کباب را بسکه بسوزد از غمش ايندل سوزناک من من به فغان نواگري ياد دهم رباب را چون بت رود ساز من چنگ بساز در زند مردم چشمم از حيا آب کند سحاب را گر به خيال...