زهي لعل تو در درج منضود

شاعر : خواجوي کرماني

عذارت آتش و زلف سيه دودزهي لعل تو در درج منضود
دهانت چون دلم معدوم موجودميانت چون تنم پيداي پنهان
اسير شوق را قصد تو مقصودمريض عشق را درد تو درمان
طريق وصل را يکباره مسدودچرا کردي بقول بد سگالان
تمنا از گدا وز پادشه جودگناه از بنده و عفو از خداوند
خوشا روزي که باشد روز موعودفکندي با قيامت وعده وصل
ميان دلبران رسميست معهودخلاف عهد و قطع مهر و پيوند
زلالي آتشي زان آب معقودروان کن اي نگار آتشين روي
که خوش باشد زبور از لفظ داودز من بشنو نواي نغمه‌ي عشق
که سلطانست اياز و بنده محمودبود حکمت روان بر جان خواجو