اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد

شاعر : خواجوي کرماني

وين چه خاکست کزو بوي سمن مي‌آيداين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد
که ازو رايحه‌ي مشک ختن مي‌آيداين چه انفاس روان بخش عبير افشانست
کان سهي سرو چمانم ز چمن مي‌آيددمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط
کيست کز جانب يثرب بقرن مي‌آيدهيچ دانيد که از بهر دل ريش اويس
يا سهيلست که از سوي يمن مي‌آيدآفتابست که از برج شرف مي‌تابد
کز گذارش نفسي با تن من مي‌آيداز کجا مي‌رسد اين رايحه‌ي مشک نسيم
بوي جان پرور آن عهد شکن مي‌آيديا رب اين نامه که آورد که از هر شکنش
يادم از پسته آن تنگ دهن مي‌آيدبلبل آن لحظه که از غنچه سخن مي‌گويد
همه اجزاي وجودش بسخن مي‌آيدچو بيان مي‌کند از عشق حديثي خواجو