اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد

اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد شاعر : خواجوي کرماني وين چه خاکست کزو بوي سمن مي‌آيد اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد که ازو رايحه‌ي مشک ختن مي‌آيد اين چه انفاس روان بخش عبير افشانست کان سهي سرو چمانم ز چمن مي‌آيد دمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط کيست کز جانب يثرب بقرن مي‌آيد هيچ دانيد که از بهر دل ريش اويس يا سهيلست که از سوي يمن مي‌آيد آفتابست که از برج شرف مي‌تابد کز گذارش نفسي با تن من مي‌آيد از کجا مي‌رسد اين رايحه‌ي مشک نسيم ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد
اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد
اين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد

شاعر : خواجوي کرماني

وين چه خاکست کزو بوي سمن مي‌آيداين چه بادست که از سوي چمن مي‌آيد
که ازو رايحه‌ي مشک ختن مي‌آيداين چه انفاس روان بخش عبير افشانست
کان سهي سرو چمانم ز چمن مي‌آيددمبدم مرغ دلم نعره برآرد ز نشاط
کيست کز جانب يثرب بقرن مي‌آيدهيچ دانيد که از بهر دل ريش اويس
يا سهيلست که از سوي يمن مي‌آيدآفتابست که از برج شرف مي‌تابد
کز گذارش نفسي با تن من مي‌آيداز کجا مي‌رسد اين رايحه‌ي مشک نسيم
بوي جان پرور آن عهد شکن مي‌آيديا رب اين نامه که آورد که از هر شکنش
يادم از پسته آن تنگ دهن مي‌آيدبلبل آن لحظه که از غنچه سخن مي‌گويد
همه اجزاي وجودش بسخن مي‌آيدچو بيان مي‌کند از عشق حديثي خواجو


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط