جز ناله کسي مونس و دمساز نيايد

شاعر : خواجوي کرماني

جز سايه کسي همره و همراز نيايدجز ناله کسي مونس و دمساز نيايد
در فصل بهاران ز چمن باز نيايداي خواجه برو باد مپيماي که بلبل
تا سر نکشد سرو سرافراز نيايدگفتم که ز من سرمکش اي سرو روان گفت
همبازي آن زلف رسن باز نيايدهر دل که به دستش نبود رشته‌ي دولت
هر چند مگس در نظر باز نيايدباز آي و بسوي من بيدل نظري کن
برکشته چو خنجر زني آواز نيايدصاحب‌نظر از نوک خدنگ توننالد
برطرف چمن باز بپرواز نيايدچون بلبل دلسوخته را بال شکستند
در پاي تو هرکس که سرانداز نيايدتا زنده بود شمع صفت بر نکند سر
مرغي که برون شد ز قفس باز نيايدخواجو ز سفر عزم وطن کرد وليکن