بيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور

شاعر : خواجوي کرماني

شراب کوثر و مجلس بهشت و ساقي حوربيار باده که شب ظلمتست و شاهد نور
کهينه خادم خلوتسراي ماست سرورکمينه خادمه‌ي بزمگاه ماست نشاط
معنبرست مشام صبوحيان ز بخورمعطرست دماغ معاشران ز بخار
بدوست مشتغليم و ز غير دوست نفورببند خادم ايوان در سراچه که ما
به حکم آنکه مه از مهر مي‌پذيرد نورز نور عشق برافروز شمع منظر دل
کجا بگوش وي آيد صفير طاير طوردلي که همدم مرغان لن تراني نيست
که گفته‌اند بپرهيز به شود رنجورمرا ز ميکده پرهيز کردن اوليتر
بهوش باز نيايم مگر بروز نشورولي چنين که منم بيخود از شراب الست
طبيب منع کند از طبيعت محرورز شکر تو مرا صبر به که شيريني
که مي پرست نباشد ز جام باده صبورولي ز لعل تو صبرم خلاف امکانست
که آفتاب شود طالع از شب ديجورفروغ چهره‌ات از تاب طره پنداري
که ماه چارده دايم ز مهر باشد دورچه دور باشد ارت ذره ئي نباشد مهر
ز ناظري چه تمتع که نبودش منظوربه روي همنفسي خوش بود نظر ور ني
بروز حشر سر از خاک برکند مخمورز جام عشق تو خواجو چنين که مست افتاد