اي مرغ خوش‌نوا چه فرو بسته‌ئي نفس

شاعر : خواجوي کرماني

برکش ز طرف پرده‌سرا ناله‌ي جرساي مرغ خوش‌نوا چه فرو بسته‌ئي نفس
خاموش تا به چند نشيني درين قفسچون نغمه ساز گلشن روحانيان توئي
قانع مشو ز روضه‌ي رضوان بخار و خستا کي درين مزابل سفلي کني نزول
شاه جهان چگونه شود بنده‌ي عسساهل خرد متابعت نفس کي کنند
پرواز کن وگرنه بتنگ آئي از مگستنگ شکر بريزد ازين بوم شوره ناک
در کوي عشق نيست بجز ناله همنفسدر راه مهر نيست بجز سايه همنشين
مستسقي و جان بلب آورده در ارسمستعجلي و روي بگردانده از طريق
وز اهرمن مجو صفت عرش ازين سپسبا برهمن مگو سخن شرع بعد ازين
جان عزيز را مده آخر درين هوسعمر عزيز چون بهوس صرف کرده‌ئي
کازاده آن بود که نگردد اسير کسآزاد باش و بنده‌ي احساس کس مشو
درياب خويش را و به فرياد خويش رسخواجو ترا چو ناله به فرياد مي‌رسد