آه از آن يار که نبود خبر از يارانش

شاعر : خواجوي کرماني

داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانشآه از آن يار که نبود خبر از يارانش
يار بايد که بود آگهي از يارانشياري آن نيست که آگاه نباشد از يار
چه خبر باشد از احوال گرفتارانشزورمندي که گرفتار نشد در همه عمر
نبود آگهي از ديده‌ي بيدارانشخفته در خوابگه اطلس ديبا با دوست
که نباشد خبر از علت بيمارانشاز طبيبي نتوان جست دواي دل ريش
چه تفاوت کند از طعنه‌ي هميارانشمي پرستي که بود بيخبر از جام الست
وانکه شد غرقه نباشد خبر از بارانشتير باران بلا را من مسکين سپرم
که عزيزان جهانند خريدارانشما دگر نام خريداري يوسف نبريم
خوابگه نيست برون از در خمارانشتا شد از نرگس ميگون تو خواجو سرمست