اي حلقه زده افعي مشکين تو بر دوش

شاعر : خواجوي کرماني

وي خنده زده شکر شيرين تو بر نوشاي حلقه زده افعي مشکين تو بر دوش
وز باغ نخيزد چو تو شمشاد قبا پوشاز کوه نتابد چو تو خورشيد کمربند
الا شب زلفت که زيادت بود از دوشچون دوش شبي تيره نديدم بدرازي
کردست دلم حلقه‌ي گيسوي تو در گوشماندست مرا حسرت ديدار تو در دل
ليکن چکنم گر تو نداري دل من گوشدارم ز تو دلبستگي و مهر و وفا چشم
با بلبل بيدل نتوان گفت که خاموشخاموش که چون گل بشکر خنده در آيد
در ده قدحي تا ز حريفان ببرد هوشزان داروي بيهوشي اگر صبح تواني
کاتش چو زيادت شود از سر برود جوشتخفيف کن از دور من سوخته جامي
زنهار مگو با کس و بر مي‌خور و مي‌پوشخواجو اگرت دست دهد دولت وصلش