دلم مريد مرادست و ديده رهبر دل

شاعر : خواجوي کرماني

سرم فداي خيال و خيال در سر دلدلم مريد مرادست و ديده رهبر دل
در آن مپيچ که دارد گذر بچنبر دلکمند زلف ترا گر رسن دراز آمد
چنين که زلف تو بشکست قلب لشکر دلدلم چگونه نمايد قرار در صف عشق
مرا که خون جگر مي‌خورم ز ساغر دلبود که ساقي لعل تو در دهد جامي
ز بيم درد فراق تو اي صنوبر دلدل صنوبريم همچو بيد مي‌لرزد
که در هواي تو پر مي‌زند کبوتر دلتو آن خجسته هماي بلند پروازي
نرفت يکسر مو نقشت از برابر دلدلم ربودي و تا رفتي از برابر من
که مي‌زند سر زلف تو حلقه بردلچگونه در دل تنگم قرار گيرد صبر
کسي که ملک وصالش بود مسخر دلبملک روي زمين کي نظر کند خواجو