مرا که راه نمايد کنون به خانه‌ي دل

شاعر : خواجوي کرماني

که خاک راهم اگر دل دهم به خانه‌ي گلمرا که راه نمايد کنون به خانه‌ي دل
اگر چه بنده باقبال مي‌شود مقبلمن آن نيم که ز دينار باشدم شادي
دلش کجا بسهي قامتان شود مائلچو سرو هر که برآورد نام آزادي
مگر گهي که ز من منقطع شود قاتلمرا قتيل نبيند کسي بضربت تيغ
بود لبالبش از آب ديدگان منزلبه راه باديه مستسقي جمال حرم
به حکم آنکه ز سيلاب نگذرد محملز چشم ما نرود کاروان بوقت رحيل
چو آب ديده‌ي ما نيست در رهت سائلاگر چه بر گذرت سائلان بسي هستند
مقيم عالم ديوانگي شواي عاقلبملک دانش اگر حکم و حکمتت بايد
ازين حجاب برون آي تا شوي واصلچو وصل و هجر حجابست پيش اهل سلوک
که نيست هر دو جان در ميان ما حائلمفارقت متصور کجا شود ما را
بود هر آينه از ساکنان کعبه‌ي دلکسي که در حرم جان وطن کند خواجو