دل به دست غم سوداي تو داديم و شديم

شاعر : خواجوي کرماني

چشمه‌ي خون دل از چشم گشاديم و شديمدل به دست غم سوداي تو داديم و شديم
روي در باديه‌ي عشق نهاديم و شديمپشت بردنيي و دين کرده و جان در سر دل
مدتي بر سر کوي تو ستاديم و شديمتو نشسته بمي و مطرب و ما مست و خراب
همره قافله‌ي باد فتاديم و شديمچون دل خسته‌ي ما رفت بباد از پي دل
بوسه بر خاک سر کوي تو داديم و شديمهمچو خواجو نگرفته ز دهانت کامي