باز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم

شاعر : خواجوي کرماني

باز چون مرغان شبگيري خوش الحان آمديمباز چون بلبل بصد دستان ببستان آمديم
ما بکام دوستان با گل ببستان آمديمگر بدامن دوستان گل مي‌برند از بوستان
دوستان دستي که ديگر پاي کوبان آمديمآستين افشان برون رفتيم چون سرو از چمن
مژده بلبل را که ديگر با گلستان آمديمهمچو گل يک سال اگر کرديم غربت اختيار
بر کنار چشمه چون سرو خرامان آمديماز ميان بوستان چو بيد اگر لرزان شديم
از چه کنعان بسوي ماه کنعان آمديمچشم روشن گشته‌ايم اکنون که بعد از مدتي
ساقيا پيمانه ده چون ما به پيمان آمديمجان ما گر ما برفتيم از سر پيمان نرفت
کاين زمان بر بوي آن زلف پريشان آمديمگر پريشان رفته‌ايم اکنون تو خاطر جمع دار
رخت بر بستيم و ديگر سوي کرمان آمديمصبر در کرمان بسي کرديم خواجو وز وطن