تا چند دم از گل زني اي باد بهاران

شاعر : خواجوي کرماني

گل را چه محل پيش رخ لاله عذارانتا چند دم از گل زني اي باد بهاران
از دل نرود تا ابدش حسرت يارانهر يار که دور از رخ ياران بدهد جان
تا جان بودش باز نيايد ز بهارانمنعم مکن از صحبت احباب که بلبل
آهو چه کند در نظر شير شکارانگر صيد بتان شد دل من عيب مگيريد
کانرا که بود خرقه چه انديشه ز باراندر بحر غم از سيل سرشکم نبود غم
يک راه عنان رنجه کن اي شاه سوارانتا تاج سر از نعل سم رخش تو سازيم
از دست بيفتد قلم نقش نگارانگر نقش نگارين تو بينند ز حيرت
جز باده نباشد طلب باده گساراناز لعل تو دل بر نکنم زانکه بمستي
باشد بسحر باد هوا بانگ هزارانخواجو چکني ناله که پيش گل صد برگ