اي سنبله‌ي زلف تو خرمن زده بر ماه

شاعر : خواجوي کرماني

وي روي من از مهر تو طعنه زده بر کاهاي سنبله‌ي زلف تو خرمن زده بر ماه
هندوي رسن باز تو بر مه زده خرگاهخورشيد جهانتاب تو از شب شده طالع
خورشيد تو در عقرب و پروين تو بر ماهافعي تو در حلقه و جادوي تو در خواب
بر موي کمر بسته و مو تا بکمرگاهصورت نتوان بست چنين موي مياني
مطرب به نواي سحر مي‌زندم راهساقي به عقيق شکري مي‌خوردم خون
باشد که دل خسته برون آورم از چاهدر سلسله‌ي زلف رسن تاب تو پيچم
در شست سر زلف گره گير تو پنجاههمچون دل من هست پريشان و گرفتار
از بسکه برآمد ز دل سوختگان آهآئينه رخسار تو زنگار برآورد
درويش کجا خيمه زند در حرم شاهخواجو نبرد ره به سراپرده‌ي وصلت