اي دلم جان و جهان در راه جانان باخته

شاعر : خواجوي کرماني

نرد درد عشق براميد درمان باختهاي دلم جان و جهان در راه جانان باخته
وز سر ديوانگي ملک سليمان باختهدين و دنيا داده در عشق پريرويان بباد
واستين افشانده بر اسلام و ايمان باختهبر در دير مغان از کفر و دين رخ تافته
وز دو عالم شسته دست و آب حيوان باختهپشت پائي چون خضر بر ملک اسکندر زده
خويش را در پاي شمع مي پرستان باختهبا دل پر آتش و سوز جگر پروانه وار
سر نهاده بر در خمار و سامان باختهبسته زنار از سر زلف بتان وز بيخودي
وز هواي لعل جانان جوهر جان باختهکان و دريا را ز چشم درفشان انداخته
من کيم رندي روان در پاي جانان باختهمن چيم گردي ز خاک کوي دلبر خاسته
تنگدستان بين درين ره خانه‌ي خان باختهبينوايان بين برين در گنج قارون ريخته
برسر کوي گدائي ملک سلطان باختهپاکبازي همچو خواجو ديده‌ي گردون نديد