دي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه

شاعر : خواجوي کرماني

مي‌رفت بسر وقت حريفان شبانهدي آن بت کافر بچه با چنگ و چغانه
بر ماه ز مشکش گره جعد مغانهبر لاله ز نيلش اثر داغ صبوحي
مرغول گره کرده و کاکل زده شانهياقوت بمي شسته و آراسته خورشيد
تير مژه‌اش را جگر خسته نشانهزلف سيهش را دل شوريده گرفتار
بربوده ميانش دل خلقي ز ميانهبگشوده نظر خلق جهاني ز کناره
با قافله‌ي خون ز ره ديده روانهمن کرده دل صدر نشين را سوي بحرين
خوش باش زماني و مکن ياد زمانهجامي مي دوشينه به من داد و مرا گفت
عالم همه دامست و تو در فکرت دانهدوران همه در دست و تو در حسرت درمان
بي وصل حرم مرده و حج بر در خانهحيفست تو در باديه وز بيم حرامي
خاموش که اين جمله فسونست و فسانهخواجو سخن از کعبه و بتخانه چه گوئي
مقصود توئي کعبه و بتخانه بهانهرو عارف خود باش که در عالم معني