از براي دلم اي مطربه‌ي پرده‌سراي

شاعر : خواجوي کرماني

چنگ بر ساز کن و خوش بزن و خش بسراياز براي دلم اي مطربه‌ي پرده‌سراي
کس نگيرد به مي دست من بي سر و پاياز حريفان صبوحي بجز از مردم چشم
باري از همنفس خويش چه مي‌نالد نايچنگ اگر زانکه ز بي همنفسي مي‌نالد
اي حريفان برسانيد بدوشم بسرايامشب از زمزمه‌ي پرده‌سرا بي خبرم
چون ترا باد بدستت برو مي‌پيمايگفتم از باد صبا بوي تو مي‌يابم گفت
بر نگردم که نترسد شتر از بانگ درايساربان گر بخدنگم زند از محمل دوست
تو هم اي عمر عزيزم بعيادت بسر آيچون مرا عمر گرامي بسر آيد بيتو
ليک هر جا که توئي بر دل من داري جايجاي دل در شکن زلف تو مي‌بينم و بس
ز آتش عشق بفرساي و تن و جان بفزايچون شدي شمع سراپرده‌ي مستان خواجو