مهست يا رخ آن آفتاب مهر افزاي

شاعر : خواجوي کرماني

شبست يا خم آن طره قمر فرسايمهست يا رخ آن آفتاب مهر افزاي
بدان نگار پريچهره گو که دل مربايمرا مگوي که دل در کمند او مفکن
که بيش ازين مخروش اي دراي هرزه درايچه سود کان مه محمل نشين نمي‌گويد
گمان مبر که بهندوستان نباشد رايمرا بزلف تو رايست از آنکه طوطي را
خيال زلف توام چنگ مي‌زند در ناينواي نغمه‌ي چنگم چه سود چون همه شب
مرا که گفت که بنشين و باد ميپيمايببوي زلف سياهت بباد دادم عمر
و گر چه جان مني اي مه دو هفته براياگر چه عمر مني اي شب سيه بگذر
مرا چو عمرعزيزي تو نيز بيش مپايچو روشنست که عمر اين همه نمي‌پايد
نواي پرده‌سرا در هواي پرده‌سرايخوشا بفصل بهاران فتاده وقت صبوح
چه غم خورد گل سوري ز مرغ نغمه سراياگر خروش برآرد چو بلبلان خواجو
به بوستان سخن طوطيان شکر خايز شور شکر شعرم نواي عشق زنند