در باغ چون بالاي تو سروي نديدم راستي
شاعر : خواجوي کرماني
بنشين که آشوب از جهان برخاست چون برخاستي | | در باغ چون بالاي تو سروي نديدم راستي | عالم بروي دلستان چون گلستان آراستي | | چون عدل سلطان جهان کيخسرو خسرو نشان | گر دعوي قتلم کني داري گوا در آستي | | اي ساعد سيمين تو خون دل ما ريخته | در جادوان پيوسته ابروي تو از ناراستي | | بر چينيان آشفته هندوي تو از شوريدگي | وين شخص زار زرد را از مهر چون برکاستي | | روي چو مه آراستي زلف سيه پيراستي | تاريک ميشد چشم شب چون طره مي پيراستي | | در تاب ميشد جان مه چون چهره ميافروختي | چون پرده بگشودي ز رخ عذر گناهش خواستي | | خواجو گر از مهر رخت آتش پرستي پيشه کرد | |
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}