در باغ چون بالاي تو سروي نديدم راستي شاعر : خواجوي کرماني بنشين که آشوب از جهان برخاست چون برخاستي در باغ چون بالاي تو سروي نديدم راستي عالم بروي دلستان چون گلستان آراستي چون عدل سلطان جهان کيخسرو خسرو نشان گر دعوي قتلم کني داري گوا در آستي اي ساعد سيمين تو خون دل ما ريخته در جادوان پيوسته ابروي تو از ناراستي بر چينيان آشفته هندوي تو از شوريدگي وين شخص زار زرد را از مهر چون برکاستي روي چو مه آراستي زلف سيه پيراستي تاريک ميشد چشم شب چون...