صبح وصل از افق مهر بر آيد روزي

شاعر : خواجوي کرماني

وين شب تيره‌ي هجران بسر آيد روزيصبح وصل از افق مهر بر آيد روزي
گرد آئينه‌ي روي تو در آيد روزيدود آهي که بر آيد ز دل سوختگان
سيلش از خون جگر بر کمر آيد روزيهر که او چون من ديوانه ز غم کوه گرفت
تير مژگان تواش بر جگر آيد روزيوانکه او سينه نسازد سپر ناوک عشق
که دعاي سحرم کارگر آيد روزيمي‌رسانم بفلک ناله و مي‌ترسم از آن
هيچ شک نيست که بيخواب و خور آيد روزيعاقبت هر که کند در رخ و چشم تو نگاه
خبري سوي من بيخبر آيد روزيهست اميدم که ز ياري که نپرسد خبرم
گرم آن جان جهان در نظر آيد روزيبفکنم پيش رخش جان و جهان را ز نظر
که گل باغ اميدت ببر آيد روزيهمچو خواجو برو اي بلبل و با خار بساز