چون ني سر گشته‌ي چوگان چو گوي

شاعر : خواجوي کرماني

رو بترک گوي سر گردان بگويچون ني سر گشته‌ي چوگان چو گوي
بوک چوگان سر فرود آرد بگويگوي چون با زخم چوگانش سريست
کشتگانرا در ميان خون بجويتشنگان را بر کنار جو ببين
مطربان در شور و ما در هاي و هويعارفان در وجد و ما در هاي هاي
کوزه‌گر چون از گلم سازد سبويتشنه‌ي خمخانه باشد جان من
ور نهم رو بر درت کو آب رويگر شوم خاک رهت کو راه آن
زانکه گل خوشتر بود بر طرف جويشايد ار بر چشمها جايت کنند
با قدت سرو خرامان گو مرويبا رخت خورشيد تابان گو متاب
مي‌برم در زلف مشکين تو بويدل که بر خاک درت گم کرده‌ام
فرق نبود موئي از من تا بمويگر ترا با موي مي‌باشد سري
گر نشويد دست دست از وي بشويبا لبت خواجو ز آب زندگي