اي ترک پريچهره بدين سلسله موئي

شاعر : خواجوي کرماني

شرطست که دست از من ديوانه بشوئياي ترک پريچهره بدين سلسله موئي
سريست در اوصاف تو بيرون ز نکوئيبر روي نکو اين همه آشفته نگردند
خورشيد نديديم بدين سلسله موئيطوبي نشنيديم بدين سرو خرامي
وي نفحه‌ي مشکين مگر از طره اوئياي باد بهاري مگر از گلشن ياري
يا نکهت اوئي که چنين غاليه بوئيانفاس بهشتي که چنين روح فزائي
زنهار که با آن مه بي‌مهر بگوئيگر بار دگر سوي عراقت گذر افتد
آگاه ني از من دلسوخته گوئيکاي جان و دلم سوخته از آتش مهرت
هر ذره ز خاک من مسکين که ببوئيبوي جگر سوخته آيد بمشامت
کلکم دو زباني کند و نامه دو روئيدر نامه اگر شرح دهم قصه شوقت
فرياد گر آن گمشده را باز نجوئيدر خاک سر کوي تو گمشد دل خواجو