ديشب اي باد صبا گوئي که جائي بوده‌ئي

شاعر : خواجوي کرماني

پاي بند چين زلف دلگشائي بوده‌ئيديشب اي باد صبا گوئي که جائي بوده‌ئي
چون چمن پيراي باغ آشنائي بوده‌ئيآشنايانرا ز بوي خويش مست افکنده‌ئي
خاکروب ساحت بستانسرائي بوده‌ئيدسته بند سنبل سروي سرائي کشته‌ئي
چون نديم مجلس شادي فزائي بوده‌ئيلاجرم پايت نمي‌آيد ز شادي بر زمين
چون شبي تا روز در تاريک جائي بوده‌ئينيک بيرون برده‌ئي راه از شکنج زلف او
گوئيا در سايه‌ي پر همائي بوده‌ئيتا چه مرغي کاشيان جائي همايون جسته‌ئي
چون همه شب همدم يوسف لقائي بوده‌ئياز غم يعقوب حالي هيچ ياد آورده‌ئي
تا عبير آميز بزم بيوفائي بوده‌ئيهيچ بوئي برده‌ئي کو در وفا و عهد کيست
چون غبار افشان زلف دلربائي بوده‌ئياز دل گمگشته‌ي خواجو نشاني باز ده