دوش پيري يافتم در گوشه‌ي ميخانه‌ئي

شاعر : خواجوي کرماني

در کشيده از شراب نيستي پيمانه‌ئيدوش پيري يافتم در گوشه‌ي ميخانه‌ئي
ور خرد داري مکن انکار هر ديوانه‌ئيگفت درمستان لايعقل بچشم عقل بين
کي بود گنجي چو ما در کنج هر ويرانه‌ئيگر چه ما بنياد عمر از باده ويران کرده‌ايم
شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانه‌ئيروشنست اين کانکه از سوداي او در آتشيم
کانکه جاني باشدش نشکيبد از جانانه‌ئيدل بدلداري سپارد هر که صاحبدل بود
زانکه او ديدار ننمايد بهر بيگانه‌ئيآشنائي را بچشم خويش ديدن مشکلست
هر زماني کعبه‌ئي برسازد از بتخانه‌ئيهر که داند کاندرين ره مقصد کلي يکيست
يا بافسوني رود بر باد يا افسانه‌ئيدل منه بر ملک جم خواجو که شادروان عمر
در چنين دامي شده نخجير آب و دانه‌ئيحيف باشد چون تو شهبازي که عالم صيد تست