دوش پيري يافتم در گوشهي ميخانهئي شاعر : خواجوي کرماني در کشيده از شراب نيستي پيمانهئي دوش پيري يافتم در گوشهي ميخانهئي ور خرد داري مکن انکار هر ديوانهئي گفت درمستان لايعقل بچشم عقل بين کي بود گنجي چو ما در کنج هر ويرانهئي گر چه ما بنياد عمر از باده ويران کردهايم شمع عشقش را کم افتد همچو ما پروانهئي روشنست اين کانکه از سوداي او در آتشيم کانکه جاني باشدش نشکيبد از جانانهئي دل بدلداري سپارد هر که صاحبدل بود زانکه او ديدار ننمايد بهر...