تا خار غم عشقت آويخته در دامن

شاعر : سعدي

کوته نظري باشد رفتن به گلستان‌هاتا خار غم عشقت آويخته در دامن
بايد که فروشويد دست از همه درمان‌هاآن را که چنين دردي از پاي دراندازد
چون عشق حرم باشد سهلست بيابان‌هاگر در طلب رنجي ما را برسد شايد
ما نيز يکي باشيم از جمله قربان‌هاهر تير که در کيشست گر بر دل ريش آيد
بايد که سپر باشد پيش همه پيکان‌هاهر کو نظري دارد با يار کمان ابرو
مي‌گويم و بعد از من گويند به دوران‌هاگويند مگو سعدي چندين سخن از عشقش
بي خويشتنم کردي بوي گل و ريحان‌هاوقتي دل سودايي مي‌رفت به بستان‌ها
با ياد تو افتادم از ياد برفت آن‌هاگه نعره زدي بلبل گه جامه دريدي گل
وي شور تو در سرها وي سر تو در جان‌هااي مهر تو در دل‌ها وي مهر تو بر لب‌ها
بعد از تو روا باشد نقض همه پيمان‌هاتا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم