يار من آن که لطف خداوند يار اوست

شاعر : سعدي

بيداد و داد و رد و قبول اختيار اوستيار من آن که لطف خداوند يار اوست
ور هست پيش اهل حقيقت کنار اوستدرياي عشق را به حقيقت کنار نيست
وين فتنه برنخاست که در روزگار اوستدر عهد ليلي اين همه مجنون نبوده‌اند
الا که عاشق گل و مجروح خار اوستصاحب دلي نماند در اين فصل نوبهار
آن خاک نيکبخت که در رهگذار اوستداني کدام خاک بر او رشک مي‌برم
عقل من آن ببرد که صورت نگار اوستباور مکن که صورت او عقل من ببرد
ما را نظر به قدرت پروردگار اوستگر ديگران به منظر زيبا نظر کنند
تا نسبتم کنند که خدمتگزار اوستاينم قبول بس که بميرم بر آستان
آن را که صبر نيست محبت نه کار اوستبر جور و بي مرادي و درويشي و هلاک
عبد آن کند که راي خداوندگار اوستسعدي رضاي دوست طلب کن نه حظ خويش