ز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست

شاعر : سعدي

به قول هر که جهان مهر برمگير از دوستز هر چه هست گزيرست و ناگزير از دوست
سپاس دار که فضلي بود کبير از دوستبه بندگي و صغيري گرت قبول کند
رضا مده که متاعي بود حقير از دوستبه جاي دوست گرت هر چه در جهان بخشند
نه نعمتيست که بازآورد فقير از دوستجهان و هر چه در او هست با نعيم بهشت
که گر هلاک شوي منتي پذير از دوستنه گر قبول کنندت سپاس داري و بس
حلال نيست که بر هم نهم به تير از دوستمرا که ديده به ديدار دوست برکردم
کجا روم که نمي‌باشدم گزير از دوستو گر چنان که مصور شود گزير از عشق
توان خريد و نشايد خريد اسير از دوستبه هر طريق که باشد اسير دشمن را
که من هنوز نپرداختم ضمير از دوستکه در ضمير من آيد ز هر که در عالم
من آن نيم که بدل گيرم و نظير از دوستتو خود نظير نداري و گر بود به مثل
که دوستي نبود ناله و نفير از دوسترضاي دوست نگه دار و صبر کن سعدي