مرا خود با تو چيزي در ميان هست

شاعر : سعدي

و گر نه روي زيبا در جهان هستمرا خود با تو چيزي در ميان هست
وجودم رفت و مهرت همچنان هستوجودي دارم از مهرت گدازان
رود تا بر زمينم استخوان هستمبر ظن کز سرم سوداي عشقت
و گر غايب شوي در دل نشان هستاگر پيشم نشيني دل نشاني
وليکن گفت خواهم تا زبان هستبه گفتن راست نايد شرح حسنت
که مي‌گويد چنين سرو روان هستندانم قامتست آن يا قيامت
نپندارم چنين شيرين دهان هستتوان گفتن به مه ماني ولي ماه
اگر بالين نباشد آستان هستبجز پيشت نخواهم سر نهادن
نه بازاريست کان جا قدر جان هستبرو سعدي که کوي وصل جانان