مرا خود با تو چيزي در ميان هست

مرا خود با تو چيزي در ميان هست شاعر : سعدي و گر نه روي زيبا در جهان هست مرا خود با تو چيزي در ميان هست وجودم رفت و مهرت همچنان هست وجودي دارم از مهرت گدازان رود تا بر زمينم استخوان هست مبر ظن کز سرم سوداي عشقت و گر غايب شوي در دل نشان هست اگر پيشم نشيني دل نشاني وليکن گفت خواهم تا زبان هست به گفتن راست نايد شرح حسنت که مي‌گويد چنين سرو روان هست ندانم قامتست آن يا قيامت نپندارم چنين شيرين دهان هست توان گفتن به مه ماني ولي ماه ...
چهارشنبه، 3 فروردين 1390
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مرا خود با تو چيزي در ميان هست
مرا خود با تو چيزي در ميان هست
مرا خود با تو چيزي در ميان هست

شاعر : سعدي

و گر نه روي زيبا در جهان هستمرا خود با تو چيزي در ميان هست
وجودم رفت و مهرت همچنان هستوجودي دارم از مهرت گدازان
رود تا بر زمينم استخوان هستمبر ظن کز سرم سوداي عشقت
و گر غايب شوي در دل نشان هستاگر پيشم نشيني دل نشاني
وليکن گفت خواهم تا زبان هستبه گفتن راست نايد شرح حسنت
که مي‌گويد چنين سرو روان هستندانم قامتست آن يا قيامت
نپندارم چنين شيرين دهان هستتوان گفتن به مه ماني ولي ماه
اگر بالين نباشد آستان هستبجز پيشت نخواهم سر نهادن
نه بازاريست کان جا قدر جان هستبرو سعدي که کوي وصل جانان


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط