هر چه در روي تو گويند به زيبايي هست

شاعر : سعدي

وان چه در چشم تو از شوخي و رعنايي هستهر چه در روي تو گويند به زيبايي هست
قامتي نيست که چون تو به دلارايي هستسروها ديدم در باغ و تأمل کردم
نتوان گفت که طوطي به شکرخايي هستاي که مانند تو بلبل به سخنداني نيست
خبر از مشغله بلبل سودايي هستنه تو را از من مسکين نه گل خندان را
صبر نيکست کسي را که توانايي هستراست گفتي که فرج يابي اگر صبر کني
دوستي نيست در آن دل که شکيبايي هستهرگز از دوست شنيدي که کسي بشکيبد
هر که او را خبر از شنعت و رسوايي هستخبر از عشق نبودست و نباشد همه عمر
تا نگويي که مرا طاقت تنهايي هستآن نه تنهاست که با ياد تو انسي دارد
همه کس را نتوان گفت که بينايي هستهمه را ديده به رويت نگرانست وليک
سعدي آن نيست وليکن چو تو فرمايي هستگفته بودي همه زرقند و فريبند و فسوس