درديست درد عشق که هيچش طبيب نيست

شاعر : سعدي

گر دردمند عشق بنالد غريب نيستدرديست درد عشق که هيچش طبيب نيست
پرواي قول ناصح و پند اديب نيستدانند عاقلان که مجانين عشق را
آنست کز حيات جهانش نصيب نيستهر کو شراب عشق نخورديست و درد درد
خوشتر ز بوي دوست دگر هيچ طيب نيستدر مشک و عود و عنبر و امثال طيبات
ور نه چو در کمند بميرد عجيب نيستصيد از کمند اگر بجهد بوالعجب بود
باک از جفاي دشمن و جور رقيب نيستگر دوست واقفست که بر من چه مي‌رود
فضل از غريب هست و وفا در قريب نيستبگريست چشم دشمن من بر حديث من
کو را خبر ز مشغله عندليب نيستز خنده گل چنان به قفا اوفتاده باز
هم صبر بر حبيب که صبر از حبيب نيستسعدي ز دست دوست شکايت کجا بري