کيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست

شاعر : سعدي

يا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نيستکيست آن کش سر پيوند تو در خاطر نيست
که حرامست بر آن کش نظري طاهر نيستنه حلالست که ديدار تو بيند هر کس
کان چه من مي‌نگرم بر دگري ظاهر نيستهمه کس را مگر اين ذوق نباشد که مرا
شب وصل من و معشوق مرا آخر نيستهر شبي روزي و هر روز زوالي دارد
سست مهرست که بر داغ جفا صابر نيستهر که با غمزه خوبان سر و کاري دارد
گر بر اين دست کسي کشته شود نادر نيستهر که سرپنجه مخضوب تو بيند گويد
يک سر موي ندانم که تو را ذاکر نيستسر موييم نظر کن که من اندر تن خويش
چاره صبرست وليکن چه کند قادر نيستهمه دانند که سودازده دلشده را
به زبان چند بگويم که دلم حاضر نيستگفته بودم غم دل با تو بگويم چندي
تو مپندار که مخذول تو را ناصر نيستگر من از چشم همه خلق بيفتم سهلست
همتي کان به تو مصروف بود قاصر نيستالتفات از همه عالم به تو دارد سعدي