آن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد

شاعر : سعدي

نه دل من که دل خلق جهاني داردآن شکرخنده که پرنوش دهاني دارد
هر که در خانه چنو سرو رواني داردبه تماشاي درخت چمنش حاجت نيست
باري آن بت بپرستند که جاني داردکافران از بت بي‌جان چه تمتع دارند
کس نديدم که چنين تير و کماني داردابرويش خم به کمان ماند و قد راست به تير
ور نه معلوم نبودي که دهاني داردعلت آنست که وقتي سخني مي‌گويد
ور نه مفهوم نگشتي که مياني داردحجت آنست که وقتي کمري مي‌بندد
با کسي گوي که در دست عناني دارداي که گفتي مرو اندر پي خون خواره خويش
هر که بر چهره از اين داغ نشاني داردعشق داغيست که تا مرگ نيايد نرود
که نه بحريست محبت که کراني داردسعديا کشتي از اين موج به در نتوان برد