کسي به عيب من از خويشتن نپردازد

شاعر : سعدي

که هر که مي‌نگرم با تو عشق مي‌بازدکسي به عيب من از خويشتن نپردازد
نه آدميست که بر تو نظر نيندازدفرشته‌اي تو بدين روشني نه آدميي
در آفتاب جمالت چو موم بگدازدنه آدمي که اگر آهنين بود شخصي
سزد که مادر گيتي به روي او نازدچنين پسر که تويي راحت روان پدر
چو لشکري که به دنبال صيد مي‌تازدکمان چفته ابرو کشيده تا بن گوش
کدام سرو که با قامتت سر افرازدکدام گل که به روي تو ماند اندر باغ
که دست قدرت کوتاه ما بر او يازددرخت ميوه مقصود از آن بلندترست
مگر کسي که چو پروانه سوزد و سازدمسلمش نبود عشق يار آتشروي
که مطربش بزند بعد از آن که بنوازدمده به دست فراقم پس از وصال چو چنگ
دلي که از تو بپرداخت با که پردازدخلاف عهد تو هرگز نيايد از سعدي