کسي که روي تو ديدست حال من داند

شاعر : سعدي

که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواندکسي که روي تو ديدست حال من داند
که آدمي که تو بيند نظر بپوشاندمگر تو روي بپوشي و گر نه ممکن نيست
دلش ببخشد و بر جانت آفرين خواندهر آفريده که چشمش بر آن جمال افتاد
چه جاي چشمه که بر چشم‌هات بنشانداگر به دست کند باغبان چنين سروي
به بوي آن که شبي با تو روز گرداندچه روزها به شب آورد جان منتظرم
و گر نبينمت آن روز هم به شب ماندبه چند حيله شبي در فراق روز کنم
که گر سوار براند پياده درماندجفا و سلطنتت مي‌رسد ولي مپسند
که گر بيفکنيم کس به هيچ نستاندبه دست رحمتم از خاک آستان بردار
حديث دوست بگويش که جان برافشاندچه حاجتست به شمشير قتل عاشق را
نه هر که گوش کند معني سخن داندپيام اهل دلست اين خبر که سعدي داد