تو آن نه‌اي که دل از صحبت تو برگيرند

شاعر : سعدي

و گر ملول شوي صاحبي دگر گيرندتو آن نه‌اي که دل از صحبت تو برگيرند
کجا روند که يار از تو خوبتر گيرندو گر به خشم براني طريق رفتن نيست
چو روي باز کني دوستي ز سر گيرندبه تيغ اگر بزني بي‌دريغ و برگردي
اگر چه کار بزرگست مختصر گيرندهلاک نفس به نزديک طالبان مراد
که پيش صاحب ما دست بر کمر گيرندروا بود همه خوبان آفرينش را
و گر کند همه کس عيب بر قمر گيرندقمر مقابله با روي او نيارد کرد
که خسروان ملاحت به يک نظر گيرندبه چند سال نشايد گرفت ملکي را
اگر چه طايفه‌اي زهد را سپر گيرندخدنگ غمزه خوبان خطا نمي‌افتد
چو باغبان نگذارد کز او ثمر گيرندکم از مطالعه‌اي بوستان سلطان را
مگر که راه بيابان پرخطر گيرندوصال کعبه ميسر نمي‌شود سعدي