يا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود

شاعر : سعدي

کو را به سر کشته هجران گذري بوديا رب شب دوشين چه مبارک سحري بود
با او مگر او را به عنايت نظري بودآن دوست که ما را به ارادت نظري هست
کان ميوه که از صبر برآمد شکري بودمن بعد حکايت نکنم تلخي هجران
گويي که در آن نيم شب از روز دري بودرويي نتوان گفت که حسنش به چه ماند
باغي که به هر شاخ درختش قمري بودگويم قمري بود کس از من نپسندد
کز خويشتن و هر که جهانم خبري بودآن دم که خبر بودم از او تا تو نگويي
کاندر نظرم هر دو جهان مختصري بوددر عالم وصفش به جهاني برسيدم
با او نتوان گفت وجود دگري بودمن بودم و او ني قلم اندر سر من کش
در صبر بديدم که نه محکم سپري بودبا غمزه خوبان که چو شمشير کشيدست
کان دل بربودند که صبرش قدري بودسعدي نتواني که دگر ديده بدوزي