سروبالايي به صحرا مي‌رود

شاعر : سعدي

رفتنش بين تا چه زيبا مي‌رودسروبالايي به صحرا مي‌رود
کو به رامش کردن آن جا مي‌رودتا کدامين باغ از او خرمترست
مرده مي‌گويد مسيحا مي‌رودمي‌رود در راه و در اجزاي خاک
گر بدانستي چه بر ما مي‌روداين چنين بيخود نرفتي سنگ دل
کان پري پيکر به يغما مي‌روداهل دل را گو نگه داريد چشم
دل ربود اکنون به صحرا مي‌رودهر که را در شهر ديد از مرد و زن
کفتابي سروبالا مي‌رودآفتاب و سرو غيرت مي‌برند
کدمي بر فرش ديبا مي‌رودباغ را چندان بساط افکنده‌اند
کار مسکين از مدارا مي‌رودعقل را با عشق زور پنجه نيست
بلکه جانش نيز در پا مي‌رودسعديا دل در سرش کردي و رفت