رفتنش بين تا چه زيبا ميرود | | سروبالايي به صحرا ميرود |
کو به رامش کردن آن جا ميرود | | تا کدامين باغ از او خرمترست |
مرده ميگويد مسيحا ميرود | | ميرود در راه و در اجزاي خاک |
گر بدانستي چه بر ما ميرود | | اين چنين بيخود نرفتي سنگ دل |
کان پري پيکر به يغما ميرود | | اهل دل را گو نگه داريد چشم |
دل ربود اکنون به صحرا ميرود | | هر که را در شهر ديد از مرد و زن |
کفتابي سروبالا ميرود | | آفتاب و سرو غيرت ميبرند |
کدمي بر فرش ديبا ميرود | | باغ را چندان بساط افکندهاند |
کار مسکين از مدارا ميرود | | عقل را با عشق زور پنجه نيست |
بلکه جانش نيز در پا ميرود | | سعديا دل در سرش کردي و رفت |