نه چندان آرزومندم که وصفش در بيان آيد

شاعر : سعدي

و گر صد نامه بنويسم حکايت بيش از آن آيدنه چندان آرزومندم که وصفش در بيان آيد
الا اي جان به تن بازآ و گر نه تن به جان آيدمرا تو جان شيريني به تلخي رفته از اعضا
گر از هر نوبتي فصلي بگويم داستان آيدملامت‌ها که بر من رفت و سختي‌ها که پيش آمد
حديث آن گه کند بلبل که گل با بوستان آيدچه پرواي سخن گفتن بود مشتاق خدمت را
چو مجنون بر کنار افتاد ليلي با ميان آيدچه سود آب فرات آن گه که جان تشنه بيرون شد
چنان مستم که گويي بوي يار مهربان آيدمن اي گل دوست مي‌دارم تو را کز بوي مشکينت
کز آن جانب که او باشد صبا عنبرفشان آيدنسيم صبح را گفتم تو با او جانبي داري
ندانستي که چون آتش دراندازي دخان آيدگناه توست اگر وقتي بنالد ناشکيبايي
نمي‌بايد که وامق را شکايت بر زبان آيدخطا گفتم به ناداني که جوري مي‌کند عذرا
دگربارش بفرمايي به فرق سر دوان آيدقلم خاصيتي دارد که سر تا سينه بشکافي
ببايد ساخت با جوري که از باد خزان آيدزمين باغ و بستان را به عشق باد نوروزي
نه شرط دوستي باشد که از دل بر دهان آيدگرت خونابه گردد دل ز دست دوستان سعدي