که برگذشت که بوي عبير مي‌آيد

شاعر : سعدي

که مي‌رود که چنين دلپذير مي‌آيدکه برگذشت که بوي عبير مي‌آيد
مگر ز مصر به کنعان بشير مي‌آيدنشان يوسف گم کرده مي‌دهد يعقوب
که زخم‌هاي نظر بر بصير مي‌آيدز دست رفتم و بي ديدگان نمي‌دانند
نظر بدوز که آن بي‌نظير مي‌آيدهمي‌خرامد و عقلم به طبع مي‌گويد
که خارهاي مغيلان حرير مي‌آيدجمال کعبه چنان مي‌دواندم به نشاط
که ياد خويشتنم در ضمير مي‌آيدنه آن چنان به تو مشغولم اي بهشتي رو
و گر مقابله بينم که تير مي‌آيدز ديدنت نتوانم که ديده دربندم
به قامتي که تو داري قصير مي‌آيدهزار جامه معني که من براندازم
که رحمتي مگرش بر اسير مي‌آيدبه کشتن آمده بود آن که مدعي پنداشت
هم آتشي زده‌اي تا نفير مي‌آيدرسيد ناله سعدي به هر که در آفاق