دولت جان پرورست صحبت آموزگار

شاعر : سعدي

خلوت بي مدعي سفره بي انتظاردولت جان پرورست صحبت آموزگار
صبح دوم بايدت سر ز گريبان برآرآخر عهد شبست اول صبح اي نديم
گر بنمايي به شب طلعت خورشيدواردور نباشد که خلق روز تصور کنند
تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمارمشعله‌اي برفروز مشغله‌اي پيش گير
ناله موزون مرغ بوي خوش لاله زارخيز و غنيمت شمار جنبش باد ربيع
هر ورقي دفتريست معرفت کردگاربرگ درختان سبز پيش خداوند هوش
تکيه بر ايام نيست تا دگر آيد بهارروز بهارست خيز تا به تماشا رويم
شب بگذشت از حساب روز برفت از شماروعده که گفتي شبي با تو به روز آورم
برق يماني بجست گرد بماند از سواردور جواني گذشت موي سيه پيسه گشت
دامن گوهر بيار بر سر مجلس بباردفتر فکرت بشوي گفته سعدي بگوي