شرطست جفا کشيدن از يار
شاعر : سعدي
خمرست و خمار و گلبن و خار | | شرطست جفا کشيدن از يار | شيرين بود از لب شکربار | | من معتقدم که هر چه گويي | از تو به تو آمدم به زنهار | | پيش دگري نميتوان رفت | بر من چو بگريم از غمت زار | | عيبت نکنم اگر بخندي | هر گه که بگريد ابر آزار | | شک نيست که بوستان بخندد | و اندر عقبت قلوب و ابصار | | تو ميروي و خبر نداري | هيچم نبود گزند و تيمار | | گر پيش تو نوبتي بميرم | تا پيش بميرمت دگربار | | جز حسرت آن که زنده گردم | بنشينم و روي دل به ديوار | | گفتم که به گوشهاي چو سنگي | تو سنگ درآوري به گفتار | | دانم که ميسرم نگردد | با قيد کجا رود گرفتار | | سعدي نرود به سختي از پيش | |
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}